ZED LOVE
خدايا من خودم برات يه جعبه سيب مي خرم.... نميخواهم جاي دستهاي آلوده اي که هر روز از همان کودکي به ما هشدار دادند فراموش کردنت مثل سوت زدن در برابر باد است..!! مــن شـيـفـتـــه ي ميــزهــاي کوچـک کـافـه اي هـسـتـــم ... ميشه براي چند لحظه چشماتو ببندي؟! گاهي مجبوري بُغضت را با يک مقدار آب فرو ببري و بگويي خدا بزرگه ..... پارسال با او زير باران راه ميرفتم.. زمستان
نظرات شما عزیزان:
ديگه زشته بسه ديگه بيا با هم دوست باشيم
روي هم ديگه رو ببوسيم.
حله؟؟؟
بيايم بهشت؟
خدايـــــــا ...
دستت را از روي Space بردار
بس نيستــــــ
اين همه فــــــــاصله ...؟!
خدايا ..!
در ليست آدمهايت اشتباهي شده است...
اسم من که ايوب نيست...
من راي ميدهم
به کسي که قول دهد
تمام خيابانهاي اين شهر را
و خاطره هايش را
عوض کند
روي سنگــ قبرم بنويسيد عين نخود چي هاي ته اجيل بود
وقتي هيچ چيز ديگه اي نبود اومدن سراغش
آن هنگام که مي خندم
چــروک هــاي پيشانيم
لــحظــات نــبـودنـت را
فـــــريــاد مــي کـشند
دَر و ديـوار اتـاقـَم بـوي ِ خون ميدهَـد
مَـن امـشَب تَـمام وابَستگي ام
به تـو را به تـيغ ْ کشيـده ام . . . !
هزاران تن را به آغوش ميکشد روي تنم
خاطره شود....
لياقت ميخواهد (( ما )) شدن
لياقت ميخواهد ((شريک)) شدن
تو خوش باش به همين با هم بودنهاي امروزت
من خوشم به خلوت تنهاييم
تو بخند به امروزت
من ميخندم به فرداهايت!!!!
و جدي نگرفتيم ...
يــادت هست؟
در دفــتر مـشقهـايمـان خـطوط فــ ـ ـ ا صـله هــميشه قــرمــز بود !
وقتي عـــــــــاشق شدم . مشروب خوردم به سلامتي عشــــــــق
وقتي شکست خوردم ، مشروب خوردم به سلامتي هر چي نامـــرده
وقتي تنــها شدم ، به سلامتي بي کـسي خوردم
ولي وقتي دوستايي مثل تــو پيــدا کردم؛
فقــط به سلامتي هر چي رفيــقه ميرم بــالا . . .
تـــا نه عاشــق شم . . .
نه نــــامــــرد . . .
نه تـنـــــــهـا . .
هي ... با تـوام ! ميداني ..
براي گذر از
" دوستت دارم " به " دوستت داشتم "
چه زجري کشيدم ... !؟
چهار فصلِ آغوشت
تابستان تنم مي شد
اگر زمستان نبود...
زمستــان آمــده اســت!
خستــه ام!
مــي خــوابــم!
بهــار کــه آمــد،
پيلــه ام را مــي شکــافـم
تــا بــا پــرهــاي خيــس،
دوبــاره
عــاشقــت شــوم . . .
به سلامتي اونايي که هميشه تو جمع ميگن و ميخندن ،
اما دو دقيقه که باهاشون تنهايي بشيني حرف بزني ميبيني يه دنيا غصه دارن
سکوتـــــــــــــ ...
و ديگر هيچ نمي گويم ...!
که اين بزرگترين اعتراض دل من استــــــــــ
به تو ...
سکوت را دوستـــــــــ دارم
به خاطر ابهت بي پايانشـــــــ ......
که بـهــانـه نـزديـک تــر نـشـسـتـن مــان مـــي شــــــــــود !
و مــــــن ...
روبـه روي تــــــــــــو ...
مـي تــوانــم تـمــام شـعــرهـاي نـگـفــــــتـه دنـيــا را
يـک جـــا بـگــويـــــــــم ...!!!
من عاشق اون ديالوگم که پدر ژپتو به پينوکيو ميگه:
پينوکيو... چوبي بمان! آدم ها سنگي اند دنيايشان قشنگ نيست
ممنون، متوجه شدي چقدر همه جا تاريک بود ؟ عزيزم زندگي منم بدون تو به همين تاريکيه
همه ي آدم هايي که با در و ديوار صحبت ميکنند ديوانه نيستند که
نه...
بعضي ها انقدر از آدمها خسته شدن که ترجيح ميدن با ديوار حرف بزنن ....
امسال راه رفتن اورا باديگران زير باران با اشکهايم ديدم....
شايد باران پارسال
اشکهاي ديگري بـــود...
همين است که هست
حالا در اين باغچه
حتي
دلتنگي هم
نمي رويد!
کاش هيچ وقت برفهايي که آن شب باريد آبــــــــ نميشد!
آنگاه مي توانستي ردّ پايت را دنبال کني و دوباره در آغوشم بازگردي
Power By:
LoxBlog.Com |